چرخه خشم و نفرت: چطور در تله ی افراطی ها نیفتیم


بیایید جامعه را مثل دریاچه ای تصور کنیم. عده ای از همه طرفها دارند توی دریاچه سنگ می اندازند، هر اندازه که زورشان برسد. هر سنگی که توی آب می افتد صدایی می دهد و حفره‎ای ایجاد می‎کند و وضعیت مولکولهای آب در آن نقطه را به هم می زند. مولکولهای کناری چاره ای جز واکنش نشان دادن ندارند. آن ها هم بالا و پایین می شوند. این حرکت همینطور تکثیر می شود و یک موج تشکیل می‎شود. بعد از مدتی موج متوقف می شود.

حالا فرض کنید چند نفر از همه طرف مدام سنگ های درشت داخل دریاچه بیندازند. موج ها مدام با یکدیگر برخورد و هم را خنثی می کنند و تمام سطح آب آشفته می شود. مولکولها مخصوصا در سطح به شدت دچار هیجان شده اند و دیگر وضع عادی ندارند. هر لحظه از یک یا چند طرف کسی آن ها را هل می دهد و در کشاکش موج ها کنترلی از خود ندارند. عقلانیت از دریاچه سلب شده. این وضعیت آرمان افراطی هاست و این سنگ اندازها همان عناصر افراطی جامعه هستند. شاید این افراد در جامعه حضور فیزیکی داشته باشند و شاید از آن سوی مرزها با اینترنت وارد جامعه شوند. (فرقی نمی کند.)

افراطی ها در همه دنیا چند ویژگی مهم دارند.

چشمانی پر ز آب و دهانی پر از دشنام دارند:

چه کسی به افراطی ها اجازه می دهد سنگ به دست بگیرند؟ به عبارتی چطور به خود این اجازه را می دهند؟ مهمترین بهانه افراطیها «دلسوزی»، همدردی و عصبانیت از وضع موجود است. حتما با خود فکر می کنید اما این که واکنش طبیعی هر کسی در برابر مشکلات است؟ درست است. اما یک فرق اصلی افراطی ها همت عجیبشان برای انتشار خشم و نفرتشان است. هدف آنها فقط ابراز احساساتشان نیست. بلکه فعالانه دنبال همسویی دیگران هستند و تا در دیگران آن واکنش را ایجاد نکنند ول کن نیستند. اگر در طرف مقابل واکنشی نبینند یا واکنش به اندازه دلخواهشان پرشور نباشد؟ به او حمله می کنند! او را متهم به بی تفاوتی، بی غیرتی، ‌بی شرف بودن و حتی خیانت می کنند.

بی غیرتی اگر این پست را به دیگران نفرستی!

افراطی ها ویژگی های دیگری هم دارند:

افراط خودشان را در نقطه مقابل انفعال تعریف می کنند.

این عده نظرات، درک، یا طرف خود را ملاک دنیا قرار میدهند. انگار که هیچ راه دیگری برای سعادت جز طریق آنها نیست. هر کس جزو آنها نیست پس یا بی‎تفاوت است یا نان به نرخ روز خور خائن.

هدفشان ایجاد واکنش شدید است: کسانی که در آب سنگ می اندازند طبعا نمی‎توانند انتظار هیچ پدیده ای جز آشفتگی داشته باشند. اما از این آشفتگی چه چیز عایدشان می شود؟ ایجاد ترس و یا نفرت و خشم. برای آنها برنامه و اهداف عالی معنایی ندارند. آنها احساس می کنند در زندگی هدفی پیدا کرده اند و باید آن را به سرانجام برسانند.

عافیت طلبند

افراطی ها خیلی پر سر و صدا هستند ولی فدایی یا صف شکن نیستند. به کشته‎شدگان اعتراضات سالهای اخیر نگاه کنید:‌ چند نفر آنها افراطی های پرشور بوده‎اند؟ چند نفر مردم عادی بودند که توسط افراطی ها تحریک شدند؟

افراطی های مخالف و برانداز، برخلاف آنچه به نظر می رسند خیلی هم عافیت‎طلبند و همیشه یا بیرون گود می ایستند یا پشت صف. آنها برای جان خود ارزش قائلند و به درستی می گویند نباید خونشان پایمال شود. اما اگر پای جان دیگران در میان باشد حاضرند به خاطر «آرمانشان» با نابودی زندگی، معیشت یا جان مردم کنار بیایند.

از آن طرف، اگر هم طرفدار قدرت باشند که دیگر نور علی نور است. اگر هم سالی یک بار به جایی حمله کنند در امن و امان کامل قدرتند هر چه نباشد به ندرت می شود که یک شهروند عادی به یک افراطی حمله کند. در حالت عادی برعکس این اتفاق بسیار محتمل تر است. پس اگر میز را به هم بزنند هم چندان خطر نکرده‎اند.

دشمنی با جامعه

دشمن افراطیها تنها افراطی های طرف مقابل در آن سوی دیگر طیف نیست. بلکه مردم عادی در بطن جامعه که به سمت حریف متمایل باشند هم دشمن تلقی می شوند. سعی می کنند با ایجاد نفرت، ترس، تهدید، سیاه نمایی، فحاشی و آه و فغان شهروندان عادی را هم به سمت خودشان بکشند. مادامی که افراد عادی همه رو به سمت آنها باشند مردم را بی آزار می دانند. وای به روزی که آنها صدا بزنند و مردم رویشان را برنگردانند. گاه مسئله اصلی افراطی ها به شهروندان عادی بدل می شود تا دشمن.

خودی و غیرخودی

دنیا را دو نیم می بینند: موافقان من و بقیه.

افراطی ها همه دنیا را به خودی و غیر خودی تقسیم می کنند. گروه سومی برای آنها نیست. هر کس کوچکترین نقدی بر آنها داشته باشد باید ادب شود چون از نظر آنها نقد به معنی دشمنی است. تئوری آنها: «هر کس به من انتقادی دارد پس از دشمن من دفاع کرده». هر کس به تقسیم بندی آنها تن ندهد. هر کس قبول نکند در دوگانه ی موافقان و مخالفان آنها قرار بگیرد، اولتیماتوم دریافت می کند: «موضعت را مشخص کن». «امروز سکوت بی شرفی است»، «با منی یا بی من؟» «ماله کش»، «مزدور»، «لجن»، «حرومزاده»، «اجنبی»، «نان به نرخ روز خور»، «وطن فروش»، «قاتل» و….

لیدر نیستند

افراطی ها فقط یک کار را بلدند: سنگ انداختن و گل آلود کردن آب. آنها ماشین تفرقه‎افکنی هستند ولی ویژگی‎ها و توانایی‎های یک رهبر واقعی را ندارند. به همین دلیل است که اگر هم موفق شوند شورشی راه بیندازند احتمالا آن اتفاقات خوبی که همه منتظرش بوده‎اند نمی‎افتد. تجربه نشان داده مردمی که یک افراطی را رهبر گروه خود انتخاب می‎کنند معمولا به سرعت پشیمان می‎شوند.

ناچارند

آنها تندروی را الزام وضع فعلی می‎نامند: «شرایط ما نرمال نیست که ما نرمال باشیم. اینجا با همه جا فرق دارد. وقتی با تندروها طرفیم باید ما هم تندرو باشیم…»

من با این نظر (که اصلا هم جدید نیست) مخالفم. اما حتی اگر موافق باشیم که تندروی تنها راه است، تکلیف مردم عادی که تندروها به راحتی تکه و پاره می‎کنند چه می‎شود؟ در برابر شهروندی که به خاطر بیان نظر مخالف با آنها هدف حملاتشان قرار می گیرد هم می‎شود گفت چاره‎ای نیست؟ یا مشکل از جای دیگری آب می‎خورد؟

هر کدام یک دیکتاتور کوچک ولی کاملند

اگر شما قصد تغییر مثبت داشته باشید روی حیطه و مشکل اصلی تمرکز می‎کنید، اما کسی که قصدش آشوب است هیچ مرزی نمی‎شناسد و برایش اهمیتی هم ندارد. افراطی‎ها در همه چیز و کار همه کس دخالت می‎کنند و وارد جزیی‎ترین و بی‎ربط‎ترین دعواها می‎شوند، چون برای آنها رسیدن به هدف (بر هم زدن نظم موجود) استفاده از هر وسیله و مسیری را توجیه می‎کند.

خردورزی، حلقه ی گم شده

خود همین متن برای بسیاری از آنها یک مفهوم بیشتر ندارد: «پس داری از اینها/ اونها دفاع می‎کنی؟»

پاسخ: خیر. چه موافق حکومت باشیم چه نباشیم، بزرگترین مشکل ما «خرد» است. هر کس افراطی نشد منفعل نیست. و این متن کسی را به منفعل بودن یا نبودن دعوت نمی‎کند.

حکومت مثل یک ساختمان عظیم است. اضافه کردن چند طبقه یا خراب کردنش کاری ندارد. شکستن کوزه آسان است. اما اصلاح حکومتی که شالوده‎اش بد نهاده شده دیگر به آسانی ممکن نیست. پس هر چه در بنیان آن مصالح خرد استفاده شود برای نسل‎های آینده بهتر است.

مطالب مرتبط:

آداب فرستادن پیام صوتی در تلگرام و و اتس آپ