انباشت در تاریکی یا معاشقه در سکوت: دست نوشته های علی نورانی


زن میانسالی نشسته توی سلف و با انرژی مشغول نشان دادن اداهایی با دستهایش است. چهار زن دیگر که جوانترند دورش نشسته اند و با دقت زیاد و گاهی با معصومیت در سکوت به صورت و دست‌های زن وسطی نگاه می‌کنند.

.

با خودم فکر میکنم که اگر زبان ناشنوایان را بلد بودم دیگر نمی‌توانستند حرف خصوصی بزنند. حرفهایشان را با دستهایشان در هوا پرتاب می‌کنند. از فاصله دور قابل خواندن است. تنها راهشان پنهان شدن از دیگران است.

.

مشغول خوردنم.
صدای پیانوی کلاسیک و نسبتا شادی از تلویزیون پشت سرم در حال پخش است. یکهو با صدای خنده‌ی زنها سرم را بلند کردم. همگی با شادی به تلویزیون خیره شده‌اند و با هم چیزهایی می‌گویند و دستهایشان را تکان می‌دهند. با خودم گفتم چه جالب که پیانونوازی برایشان جالب است. شاید هم چیزی مثل چارلی چاپلین دارد پخش می‌شود. برگشتم سمت تلویزیون. دو زن با شلوار و لباس استرچ داشتند نرمش می‌کردند. چه ساده بودم. در دنیای آنها اصلا خبری از پیانو نبود. آنها داشتند درباره حرکات دست زنهای ورزشکار شوخی می کردند. چقدر برداشتمان از یک چیز واحد متفاوت بود.

معاشقه در تاریکی

عشقبازی ناشنوایان چگونه‌ است؟ به این سوال فکر نکرده بودم. هر چه نباشد بعد از پیوند فیزیکی و لمس که دو نفر را به هم متصل می‌کند، مهمترین چیزهایی که در سکس باقی می‌ماند دیدن و شنیدن فرد دیگر است. زنی که صدای مرد را نمی‌شنود در آن سکوت کرکننده چه تجربه‌ای از عشقبازی دارد؟ آیا ارتعاش لمس شدن تنش بلندترین فریاد در ذهنش نیست؟ در آن تلاطم تنانه چگونه ناله می‌کند، بی آنکه صدای خود را هرگز شنیده باشد؟

ما آدمهای بینا از درون خود کمتر خبر داریم. کمتر می دانیم توی این توده گوشتی که رویش با پوست کشیده شده چه احساساتی نهفته است. اما تصویر افراد نابینا از خودشان از مرکزی ترین و عمیق ترین سلول هایشان شروع می شود. یک تصویر سه بعدی که از دایره های متحد المرکز داخل به بیرون تشکیل شده. اما تصویر یک نابینا از خودش – تصویری که با شتاب و دقت باورنکردنی از نقطه صفر وجودش آغاز شده – ناگهان در مرز تن خاتمه می یابد. درست روی مرز پوست. یک نابینا نمی تواند حتی یک میلیمتر از تن خود جدا شود و خود را کشف کند. احساس و تجربه‌ی زنی که نمی‌بیند از لمس دستی روی اندامش چیست؟ لمسی که چون معجزه ای دنیایش را فراخ تر می کند. از وارد شدن یک مرد به او چطور؟ چه زلزله‌ای در دنیای آرام و تاریک اتفاق می‌افتد؟ لذت شدید و ناب است یا وحشت؟

.

از سس شیرین ژاپنی روی تکه‌های مرغ سرفه‌ام می‌گیرد. سرم را بالا می گیرم. زنها در سکوت رفته‌اند. و میز و صندلی‌ها مثل همیشه حرفی برای گفتن ندارند.

سی ام مرداد 1398

علی نورانی، توکیو

مشاهده روزنوشت های علی نورانی

مشاهده عکس های من